قصه شب
دلا مست وگنه کارم من امشب
دلا در حسرت یارم من امشب
دلا تنها و رسوایم من امشب
دلا بی یار و غمخوارم من امشب
دلا آن چشم و آن ابرو چها کرد
مرا در گوشه ای باغم رها کرد
دلا آن گیسوان پشت در پشت
کجا رحمی نمود؟آخر مرا کشت
دلا غم را بدست من تو دادی
چرا پس طاقت و صبری ندادی
دلا حال من و احوال مستان
جدا باشد ز حال می پرستان
دلا شب را سحر کردم به مستی
نماز صبح ادا؛ کردم به هستی
دلا امشب دگر حالی نباشد
مرا با خویشتن کاری نباشد
فرشید